خدایا چنان نزدیکی که نمی توانم ببینمت . صدای تو هر لحظه با من سخن می گوید ، اما من آنرا نمی شنوم . مرا به اعماق درونم ببر تا شکوه بی پرده جمال تو را بشنوم . مرا بیاموز پیوسته تو را بجویم و همواره به عنوان یگانه پناهم به تو رو کنم
بردباری ، هنگامی خوب است که مبدأ منزهی داشته باشد ، وگرنه در مقابل بیدادگری ، بردباری ناتوانی ، و ناتوانی مقدمه نابودی است. زرتشت
گاهي درد و رنج، چيزهايي به ما ميآموزد كه شادي و شادماني هرگز نميتواند بياموزد. آنتونی رابینز
برای اینکه ( حال خوب) را احساس کنید چه اتفاقی باید بیفتد؟ آیا باید کسی شما رادر آغوش بگیرد و بگوید که تا چه اندازه قابل احترام هستید؟ می توانید هم اکنون اگر بخواهید احساس خوشی کنید! تازه اگر همه آن اتفاقات بیفتد چه کسی باید خوشحالتان کند؟ خودتان! آنتونی رابینز
اگر بخواهیم در زندگی خود به کمال رضایت برسیم، این کار یک راه بیشتر ندارد: ابتدا ببینیم چه چیزی را بیش از همه می خواهیم ( یعنی عالیترین ارزشها در نظر ما چیست) و آنگاه تصمیم قطعی بگیریم که براساس معیارهای مورد قبول خود زندگی کنیم. آنتونی رابینز
انسانهایی که تنها هستند،همیشه در معرض خطر عشق اند. زرتشت
من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود: گرایش به خشنود ساختن همگان. افلاطون
"وجودم" تنها یک "حرف"است و "زیستنم"تنها "گفتن" همان یک حرف، اما بر سه گونه:سخن گفتن و معلمی کردن و نوشتن. آنچه تنها مردم می پسندند:سخن گفتن ، آنچه هم من و هم مردم: معلمی کردن ، و آنچه خودم را راضی می کند و احساس می کنم که با آن ،نه کار ، که زندگی می کنم: نوشتن!و نوشتن هایم نیز بر سه گونه : اجتماعیات ، اسلامیات و کویریات. آنچه تنها مردم می پسندند:اجتماعیات، و آنچه هم من و هم مردم:اسلامیات ،و آنچه خودم را راضی می کند و احساس می کنم که با آن ، نه کار – و چه می گویم؟-نه نویسندگی،که زندگی می کنم :کویریات و از همین جا است تردیدی که همیشه در انتشار اینها دارم و این سیصد صفحه نزدیک ده هزار صفحه از این کلماتی که هر کدام ،پاره ای از بودن من است و نه عملیات و عقلیات، که عصاره ی هستی من اند در زیر این سنگ له کننده ی عصاره ی زمانه، این"خراس" بیرحمی که،با خرپوز بسته و چشم بسته اش، بر روح و مغز و احساس و اعصابم می گردد و می گردد و می گردد و درپایان شب، به همان جا میرسد که در آغاز روز، از آنجا به راه افتاده بود و پیدا است که در این "پوچی دوار" ،این "خر" سفری در پیش ندارد و این سنگ راه به جایی نمی برد و غایتی اگر هست،روغن کشیدن از ماست و نهایتی اگر هست، تفاله ای که از ما می ماند،در زیر دست و پای این شب و روز "وسواس خناسی" که بر ما می گذرد و "عمر" نام دارد! و تردید من! دکتر علی شریعتی
زنی هنگام بیرون آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند زن گفت: هر چه فکر می کنم شما را نمی شناسم؛ اما باید گرسنه باشید. لطفا بیایید تو و چیزی بخورید آنها پرسیدند: آیا همسرت در خانه است؟ زن گفت: نه ... آنها گفتند: پس ما نمی توانیم بیاییم غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است مرد گفت: برو به آنها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. اما آنها گفتند: ما نمی توانیم باهمدیگر وارد خانه بشویم زن پرسید: چرا؟ یکی از پیرمردها در حالی که به دوست دیگرش اشاره می کرد، گفت: اسم این ثروت است و سپس به پیرمرد دیگر رو کرد و گفت: این یکی موفقیت و اسم من هم عشق. برو به همسرت بگو که فقط یکی از ما را برای حضور در خانه انتخاب کند زن رفت و آنچه را که اتفاق افتاده بود برای همسرش تعریف کرد شوهر خوشحال شد و گفت: چه خوب! این یک موقعیت عالیست. ثروت را دعوت می کنیم. بگذار بیاید و خانه را لبریز کند زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود، گفت: عزیزم! چرا موفقیت را دعوت نکنیم دختر خانواده که از آن سوی خانه به حرفهای آنها گوش می داد، نزدیک آمد و پیشنهاد داد: بهتر نیست عشق را دعوت کنیم تا خانه را از وجود خود پر کند شوهر به همسرش گفت: بگذار به حرف دخترمان گوش کنیم پس برو و عشق را دعوت کن زن بیرون رفت و به پیرمردها گفت: آن که نامش عشق است، بیاید و مهمان ما شود در حالی که عشق قدم زنان به سوی خانه می رفت، دو پیرمرد دیگر هم دنبال او راه افتادند زن با تعجب به ثروت و موفقیت گفت: من فقط عشق را دعوت کردم ، شما چرا می آیید؟ این بار پیرمردها با همپاسخ دادند: اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت کرده بودید، دو تای دیگر بیرون می ماندند، اما شما عشق را هر کجا او برود، ما هم با او می رویم...
هرگز از دور زمان ننالیدم وروی از گردش آسمان درهم نکشیدم مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم ، به جامع کوفه در آمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. شکر نعمتِ حق تعالی به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
الهی اگر چه بهشت چون چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است. واگر در بهشت کنی بی جمال تو خریدار نیستم. از آن هزار بهشت سازم. خواجه عبدالله انصاری
و به تو می گوید ارباب ، نخند ! و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند ! و در کوچه ها جار می زند... و به دستی چند کیسه میوه و سبزی...
همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟ " گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!.... با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!
سیرت پادشاهسعدی و نمک نبود. غلامی را به روستا فرستاد تا نمک حاصل کند. گفت: زینهار تا نمک به قیمت بستانی تا رسمی نشود و دیه خراب نشود. گفتند : این قدر چه خلل کند؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان اول اندک بوده است و به مزید هرکس بدین درجه رسیده است.
الهی ضعیفان را پناهی ؛ قاصدان را بر سر راهی ؛ مومنان را گواهی ؛ چه عزیز است آنکس که تو خواهی! الهی هر که ترا شناسد ؛ کار او باریک و هر که ترا نشناسد ؛ راه او تاریک . خواست خواست توست ؛ من چه خواهم . خواجه عبدالله انصاری
از خود می پرسیم که اگر مرگ تغییرات کنونی را به ما نمی داد یعنی جسم ما را فاسد و متلاشی نمی کرد و در پایان مبدل به یک اسکلت زشت و وحشت آور نمی شدیم و در عوض بعد از مردن جسم ما مبدل به یک گل سرخ زیبا میشد آیا این همه که امروز برای روح خود مشوش هستیم آن موقع هم مشوش میشدیم؟؟؟ هر کس که این پرسش را از خود بنماید پاسخ منفی خواهد داد و خواهد گفت که چون مبدل به گل سرخ خواهم شد برای روح خود بیمناک نیستم. موريس مترلينگ
عجب زيبا مي شد اگر ما همه مي توانستيم آن چه را كه انجام مي دهيم، اعم از خوردن و خوابيدن و نوشيدن و كار كردن و...، تماماً با حقيقت مي بود و آن قدر ادامه مي يافت تا در آن حل مي شديم گاندی
من معتقدم كه اگر اشتباهات با خلوص نيت باشد، مطمئناً هيچ صدمه اي به چيزي يا كسي يا دنيا وارد نمي شود. شخصي كه به دليل اشتباهات خود از خدا ترس دارد، خداوند هميشه يار و ياور او خواهد بود. انسان حتي اشتباهات خيلي بزرگ را نيز انجام ميدهد، ولي وقتي پي ببرد و بخواهد كه تكرار نشود و خواسته اش محكم و از روي ايمان باشد اشتباهات نيز فراموش شدني هستند. گاندی
چیزی در درونم مرا وا می دارد رنج خود را با صدای بلند فریاد کنم. من نیک دانسته ام که چه باید بکنم. آنچه در درونم هست و هرگز فریبم نمی دهد اکنون به من می گوید: باید در مقابل تمام دنیا بایستی حتی اگر تنها بمانی. باید چشم در چشم تمام دنیا بدوزی حتی اگر دنیا با چشمان خون گرفته به تو بنگرد. ترس به دل راه نده. به سخن آن موجود کوچکی که در قلبت خانه دارد اطمینان کن که می گوید : “دوستان همسر و همه چیز و همه کس را رها کن و فقط به آنچه برایش زیسته ای و به خاطرش باید بمیری شهادت بده”). ماهاتما گاندی
بیچاره شیطان در کره خاکی بدنام شده است .زیرا شیطان جز خود ما هیچکس نیست ،ما برای اینکه خودمان را در حضور خود تبرئه کنیم، تمام کینه ها ،حسدها ،دشمنی ها و بیرحمی ها را در وجود موهومی به نام شیطان جا داده ایم .موریس مترلینگ
این بار بیش از پیش محدودم کن ای عشق.... بیشتر کن....هر روز...
با اینكه دوره عمر ما كوتاه است، دو سوم عمر كوتاه ما در این می گذرد كه از كندی مرور زمان ناراضی هستیم و شب و روز در نظرمان بلند جلوه می كند و همواره می خواهیم امروز بگذرد و فردا بیاید. گویی به مرگ وعده داده ایم كه تا حد امكان زودتر به ملاقات آن برویم. موریس مترلینگ
ما انسانها اینطور آفریده شده ایم که اگر بدانیم میلیونها سال در جهان باقی خواهیم ماند ولی قرین اندوه و بدبختی خواهیم بود راضی می شویم و حتی خوشحال می گردیم لیکن اگر بفهمیم که از بین می رویم و در عوض هیچ شکنجه و رنج نخواهیم کشید اندوهگین و مایوس می شویم !!! . موریس مترلینگ
بدانید کهزندگی دنیا بازی و سرگرمى و آرايش و فخرفروشى شما به یکدیگر و رقابت در افزایش اموال و فرزندان است . همانند باراني كه محصولش كشاورزان را در شگفتي فرو ميبرد ، سپس خشك ميشود به گونهاي كه آن را زرد رنگ ميبيني، سپس خس و خاشاک گردد ... زندگانى دنيا جز كالاى فريبنده نيست. حدید آیه 20
انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی. اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم . انسان دیگر نخندید . انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی . که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود . تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد . یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست !!!!!
نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت… چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد. عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید. در گوشه مرغک مردارى افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت…! و نیاز خود را پنهان مى دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم ! و هم اکنون آن را بریان مى کنم . و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. که شوهرش را حجاج ملعون کشته اند . که از کسى چیزى طلب کند. در کوفه ماند و به سقایى مشغول شد… مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد. : اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات ، ده هزار دینار به من وام داده اى ، تو را مى جویم . اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان ! حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد. هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم ، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد …
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم، آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم و تازه فهمیدم که : خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد می کند که
خوشبختی توپی است که وقتی می غلتد به دنبالش می رویم و وقتی توقف می کند به آن لگد می زنیم . شاتو بریان
|
About![]()
نردبانی برای نزدیکی به خالق بی همتا ( پله پله تا ملاقات خدا ) Archivesفروردين 1397مهر 1395 خرداد 1395 بهمن 1394 مهر 1394 مرداد 1394 تير 1394 ارديبهشت 1394 بهمن 1393 دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 Authorsبی همتاLinks
شاپ نت LinkDump
دانشجویان پیام نور Categories
مناجات کاربران آنلاين:
بازدیدها :
Alternative content |